این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو . . .
یادت …
پرچم صلحیست،
میان ِ شورش ِ این همه فکر…

در این هیاهوی شلوغ
” یادت لحظه ای مرا گم نمیکند”
و به هرجا میروم پیش تر از من آنجاست !
یادت برایم
همانند قصه سیگار پیرمردیست
که سالهاست میگوید نخ آخر است …

دلم تنگ است..
دلم تنگ است...
دلم اندازه حجم قفس تنگ است..
سکوت از کوچه لبریز است،صدایم خیس و بارانیست
نمیدانم چرا پاییز در قلب من طولانیست...؟؟!!
آرزو دارم فراموشت کنم اما چگونه؟؟
ازنهیب سینه خاموشت کنم،اماچگونه؟؟
آرزو دارم در آغوشت کشم من بی مهابا
دست خود را حلقه بر دوشت کنم،اماچگونه؟؟
دست هایت را بگیرم،پیش چشمانت بمیرم
زلف خود را همچو تن پوشت کنم،اماچگونه؟؟
سر به دامانت گذارم تا که جان در سینه دارم
خواب نازی درکنج آغوشت کنم اماچگونه....؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: